یادداشت اختصاصی باران شمال / به قلم سیده سماء حسینی
جادهای که از نجف آغاز میشود و تا کربلا امتداد دارد، تنها راهی خاکی میان دو شهر نیست؛ این مسیر، رودی جاری از اشتیاق، اندیشه و اراده است که هر ساله در ایام اربعین، زائرانی از گوشهگوشهی جهان را در خود میطلبد و به سوی نوری خاموشناشدنی در دل تاریخ میکشاند.
اینجا قدمها بیهدف برداشته نمیشوند. هر گام، حدیثی از دلدادگی است و هر قطرهی عرق، روضهای نانوشته از وفاداری. این پیادهروی، تنها تکرار چند صد کیلومتر بر سنگفرش جاده نیست؛ اینجا، روح راه میرود، دل قدم میزند و اندیشه رشد میکند.
در چهرهی زائران، نه تنها خستگی راه، که آرامش عمیق یک یقین دیده میشود. آنان آمدهاند تا دوباره بپرسند و باز بیندیشند: چرا حسین قیام کرد؟ چرا سکوت نکرد؟ چرا جان داد اما حق را واننهاد؟ اینجا، راه پرسش باز است؛ و پاسخها نه در خطابهها، که در زمزمهی لبها، در اشک چشمها، و در خضوع قدمها نمایان میشود.
کودکی دست در دست پدر، بانویی با دستان پینهبسته که پرچم “یا حسین” را بالا گرفته، پیرمردی که با تکیه بر عصا همچنان مصمم قدم میزند… همه آمدهاند تا بگویند: این مسیر، تجلی یک حقیقت است؛ حقیقتی که قرنها پس از عاشورا، هنوز تازه، زنده و الهامبخش است.
مهماننوازی موکبداران تنها اطعام جسم نیست، ضیافت جان است. وقتی سفرهها بینام و نشان گشوده میشود، وقتی از هر زبان و رنگی صدای «لبیک یا حسین» بلند میشود، دیگر مرزها در هم میریزد. اینجا انسان، انسان را در آینهی عشق میبیند؛ بیداوری، بیدوری.
پیادهروی اربعین، کلاس درسی بینظیر است؛ درسی از ایستادگی، آزادگی، و فهم مسئولیت در برابر حقیقت. زائران، با هر گامی که به سوی کربلا مینهند، گویی با خویش عهدی تازه میبندند؛ عهدی برای انسانبودن، برای ظلمستیزی، برای نترسیدن از فریاد در برابر باطل.
و در پایان راه، کربلا ایستاده است؛ نه چون شهری بر خاک، که چون وعدهگاهی میان زمین و آسمان. جایی که قلبها آرام میگیرند و اشکها، طعم وصال میگیرند.
این پیادهروی، پایان راه نیست؛ آغاز بیداری است.
دیدگاهتان را بنویسید